lonly.girl
در یک شهربازی پسرکی سیاهپوست به مرد بادکنک فروشی نگاه می کرد؛ بادکنک فروش برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی از کودکان را که برای خرید بادکنک به والدینشان اصرار می کردند را جذب خود کرد. سپس یک بادکنک آبی و همینطور یک بادکنک زرد و بعد ازآن یک بادکنک سفید را به تناوب و با فاصله رها کرد.
بادکنک ها سبکبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند... پسرک سیاهپوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود! تا این که پس از لحظاتی به بادکنک فروش نزدیک شد و با تردید پرسید: ببخشید آقا! اگر بادکنک سیاه را هم رها می کردید آیا بالا می رفت ؟
مرد بادکنک فروش لبخندی به روی پسرک زد و نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته بود برید و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت.
پس از لحظاتی گفت: پسرم آن چیزی که سبب اوج گرفتن بادکنک می شود رنگ آن نیست بلکه چیزی است که در درون خود بادکنک قرار دارد. دوست کوچک من ، زندگی هم همینطور است و چیزی که باعث رشد آدمها میشود رنگ و ظاهر آنها نیست؛ مهم درون آدمهاست ، و چیزی که در درون آدم ها است تعیین کننده مرتبه و جایگاهشان است و هرچقدر ذهنیات ارزشمندتر باشند ، جایگاه والاتر و شایسته تری نصیب آدم ها میشود.
نظرات شما عزیزان:

E.Azadi
نمي دانم من خودم رو كه مثل آن مرد بادكنك فروش نمي بينم ولي يه دعا دارم كه ، اي كسي كه ما را آفريدي ، ما را عقل و منشي عطا كن كه ديد ما در تشخيص افراد مثل خودت از روي دانش و نزديكي به تو باشد و نه از روي درجه و مرتبه دنيا . همانطور كه امام علي عليه السلام مي فرمايد: ارزش هر كس به ميزان فضل و دانش اوست.
قالب وبلاگ : فقط بهاربيست |